نی نینی نی، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

برای تو نفسم

گل محمدی در گل محمدی

۴ماهه بودی گل پسرم که گل محمدی تازه اومد و منم رفتم زودی خریدم و گل برگارو جدا کردم و آماده گل غلتان مامانی هم اومد و انداختیمت تو گل، حسابی کیف میکردی و میخندیدی و دست و پا میزدی گل محمدی مامان و انداختیم تو گل محمدی دوست بابا عکستو دید و حسابی خوشش اومده بود و عکستو چاپ کرد تو روزنامشون. ️ فدای گل محمدیم ...
3 تير 1396

چه زود ۵ ماهه شدی

سلام عشق مامان بابا سلام عشق مامان و بابا الان که من دارم برات مینویسم تو ۵ماه و ده روزته عزیزدلم یه پسر بی نهااااااایت خنده رو و خوشرو که حتی از تو خابم میخنده...الهی فدات شم نفسم چقد زود میگذره این روزا...دلم میخاد زمان و نگه و دارم و بزرگ شدنتو آروم ببینم و تا میتونم لذت ببرم. خداروشکر بخاطر داشتنت..بودنت... هرروز شیرین تر میشی زندگیم... ده روز پیش که ۵ماهه شدی برای اولین بار خودت برگشتی روی شکم چندروزی بود تا مرزش میرفتی اما دستت گیر میکرد و الان مدام برمیگردی روی شکم و شروع میکنی به غر زدن...اصلا نمیشه تنهات گذاشت...گاهی دستت زیرت میمونه و منم که همیشه نگران،بیشتر میترسم. با دهنت تمرین میکنی و بوووووّ میگی. خیلی ...
3 تير 1396

صالح ما خوش اومدی

چندماهه که تو اومدی و من اصلا وقت نکردم خاطراتو بنویسم خیلی یهویی و سه هفته زودتر تو بیمارستان همدان بدنیا اومدی و خیلی کوچولو و ریز بودی و وزنت 2کیلو بود و بعد از دوروز اومدیم خونمون و بابایی تو گوشت اذان و اقامه گفت... از همون روزای اول بی قراریات شروع شد الان یکم خداروشکر بهتر شدی روز هفتم نافت افتادو برای اولین بار ده روز مامانم حمومت کردو 15 روزت که برای وزن کشی بردیمت بهداشت 300 گرم اضافه کرده بودی ازروز اول تو خاب میخندیدی.اما تو بیداری برای اولین بار 19 روزت بود که برام خندیدی زندگیم.... 20 روزت بود که رفتیم خونه مامانم و یک ماه اونجا موندیم تا چهل روزت بگذره و حال منم بهتر شه و اینکه دل دردای شدید داشتی و اصلا ما تنه...
1 ارديبهشت 1396

سیسمونی

سلام پسرک نازم خیلی وقت بود که مامانبزرگ مهربونت همه وسیله هاتوخریده بود و منتظر بودیم تا بعداز ماه صفر بیاریمشون و اتاقتو بچینیم تا اینکه دیگه 9ربیع که آغاز امامت امام زمان بود یه جشن سیسمونی گرفتیم و وسایل خییییلی خوشگلتو چیدیم قربونت برم منو بابات همون شب بعد از جشن وسایلتو با ذوق بهم وصل میکردیم دست مامان بابام درد نکنه...واقعا هیچی برات کم نذاشتن پسرکم حالا دیگه کارمن و بابایی شده اینکه بریم تو اتاقت بچرخیم و وسایلت و روشن کنیم و انتظار تو رو بکشیم انشالله بسلامت بیای بغلمون کی میشه تو اتاقت بازی کنی نفسم منو بابات خیلی دوست داریم صالحم ...
3 دی 1395

اولین برف

سلام صالح مامان الان اولین برف امسال داره میاد و تو تو شکم منی و انشالله برف سال بعد تو بغلمی... امروز میخام برم سونو ببینم وزنت چقدره...بهم گفتن وزنت پایینه و من خیلی نگرانتم انشالله که همه چی خوب و نرمال باشه پسرک 33 هفته ایه مامان   ...
25 آذر 1395

داری شیطون میشی

چند هفته پیش که اولای ماه شش بودم تکونات شدیدتر شد یه روز اول صب که داشتی تکون میخوردی دست باباتو که هنوز خاب و بیدار بود گذاشتم روشکمم و برا اولین بار بابات تکون خوردن تورو حس کرد و خییییلی ذوق میکرد هرروز صبح باهات حرف میزنه و منتظره که تو هم با تکون خوردنت بهش سلام بدی که البته تو هم اکثر اوقات بی جواب نمیذاری پسرکم آخه پسر سحرخیزی هستی و هرروز اول صب بیدار میشی قربونت برممممم هفته پیش بود که یه مطلب خوندم که وقتی بچه بزرگتر میشه امکان داره وقتی سرتونو رو شکم بذارید صدای قلبشو بشنوید به بابات گفتم که بیا امتحان کن تا بابات گوشش و گذاشت روشکمم تو با لگد زدی تو گوشش و این اتفاق دوبار تکرار شد و بابات که خییییلی برات ذوق ...
8 آبان 1395

شش ماهه ی مامان

سلام پسرکم الهی فدات شم شش ماهه ی مامان خیلی خوشحالم که دهه ی محرم همه جا باهم رفتیم...هرشب سه تایی رفتیم هیئت من شش ماهمو بردم مراسم شیرخارگان شش ماهه ی امام حسین تو رو بخودش سپردم زندگیم انشالله سال بعد لباس سقا برات میپوشم و میبرمت شیرخارگان انشالله که گل پسر سالم و صالح و هیئتی بشی... ...
8 آبان 1395