نی نینی نی، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

برای تو نفسم

صالح ما خوش اومدی

چندماهه که تو اومدی و من اصلا وقت نکردم خاطراتو بنویسم خیلی یهویی و سه هفته زودتر تو بیمارستان همدان بدنیا اومدی و خیلی کوچولو و ریز بودی و وزنت 2کیلو بود و بعد از دوروز اومدیم خونمون و بابایی تو گوشت اذان و اقامه گفت... از همون روزای اول بی قراریات شروع شد الان یکم خداروشکر بهتر شدی روز هفتم نافت افتادو برای اولین بار ده روز مامانم حمومت کردو 15 روزت که برای وزن کشی بردیمت بهداشت 300 گرم اضافه کرده بودی ازروز اول تو خاب میخندیدی.اما تو بیداری برای اولین بار 19 روزت بود که برام خندیدی زندگیم.... 20 روزت بود که رفتیم خونه مامانم و یک ماه اونجا موندیم تا چهل روزت بگذره و حال منم بهتر شه و اینکه دل دردای شدید داشتی و اصلا ما تنه...
1 ارديبهشت 1396

سیسمونی

سلام پسرک نازم خیلی وقت بود که مامانبزرگ مهربونت همه وسیله هاتوخریده بود و منتظر بودیم تا بعداز ماه صفر بیاریمشون و اتاقتو بچینیم تا اینکه دیگه 9ربیع که آغاز امامت امام زمان بود یه جشن سیسمونی گرفتیم و وسایل خییییلی خوشگلتو چیدیم قربونت برم منو بابات همون شب بعد از جشن وسایلتو با ذوق بهم وصل میکردیم دست مامان بابام درد نکنه...واقعا هیچی برات کم نذاشتن پسرکم حالا دیگه کارمن و بابایی شده اینکه بریم تو اتاقت بچرخیم و وسایلت و روشن کنیم و انتظار تو رو بکشیم انشالله بسلامت بیای بغلمون کی میشه تو اتاقت بازی کنی نفسم منو بابات خیلی دوست داریم صالحم ...
3 دی 1395

اولین برف

سلام صالح مامان الان اولین برف امسال داره میاد و تو تو شکم منی و انشالله برف سال بعد تو بغلمی... امروز میخام برم سونو ببینم وزنت چقدره...بهم گفتن وزنت پایینه و من خیلی نگرانتم انشالله که همه چی خوب و نرمال باشه پسرک 33 هفته ایه مامان   ...
25 آذر 1395

داری شیطون میشی

چند هفته پیش که اولای ماه شش بودم تکونات شدیدتر شد یه روز اول صب که داشتی تکون میخوردی دست باباتو که هنوز خاب و بیدار بود گذاشتم روشکمم و برا اولین بار بابات تکون خوردن تورو حس کرد و خییییلی ذوق میکرد هرروز صبح باهات حرف میزنه و منتظره که تو هم با تکون خوردنت بهش سلام بدی که البته تو هم اکثر اوقات بی جواب نمیذاری پسرکم آخه پسر سحرخیزی هستی و هرروز اول صب بیدار میشی قربونت برممممم هفته پیش بود که یه مطلب خوندم که وقتی بچه بزرگتر میشه امکان داره وقتی سرتونو رو شکم بذارید صدای قلبشو بشنوید به بابات گفتم که بیا امتحان کن تا بابات گوشش و گذاشت روشکمم تو با لگد زدی تو گوشش و این اتفاق دوبار تکرار شد و بابات که خییییلی برات ذوق ...
8 آبان 1395

شش ماهه ی مامان

سلام پسرکم الهی فدات شم شش ماهه ی مامان خیلی خوشحالم که دهه ی محرم همه جا باهم رفتیم...هرشب سه تایی رفتیم هیئت من شش ماهمو بردم مراسم شیرخارگان شش ماهه ی امام حسین تو رو بخودش سپردم زندگیم انشالله سال بعد لباس سقا برات میپوشم و میبرمت شیرخارگان انشالله که گل پسر سالم و صالح و هیئتی بشی... ...
8 آبان 1395

حرکات شیرین

فندق مامان الان 5 دقیقه بیشتره که مدام داری تکون میخوری ویه کوچولو هم حرکاتت شدیدتر شده و حس کردنش راحت تره ومن همینطوری دراز کشیدم و با چشمای بسته دارم به حرکات شیرین تو دقت میکنم نفسم آخه اولین باره که حرکاتت طولانی شده پسرکم ...
15 مهر 1395

هیئت

سلام پسرکم امروز دوم محرمه و خیلی خوشحالم که الان که تو توی شکممی رفتیم توی ماه محرم... دوشبه که سه تایی میریم هیئت...دوست دارم پسرم هیئتی و حسینی بشه...انشالله انشالله اما حسین خودش بهمون عنایت کنه پریشب که روضه شروع شد تو تکون خوردی...انگار دوست نداری من گریه کنم و ناراحت بشم قربونت برم الهی فدات شم که الان تکون خوردی بابات هرروز صب بهت سلام میده و باهات حرف میزنه...چون تو دیگه الان میشنوی صدای مارو... دوستت داریم پسرکم   ...
13 مهر 1395

گل پسر مامان و بابایی

سلام پسرم...تاج سرم خداروشکر که سونو گفت سالمی  و فهمیدم خدا هدیه ای که بهمون داده پسره بابات خیلی خوشحال شد وقتی گفتم پسری... بابایی صدات میکنه صالح و این اسم و خیلی دوست داره و از اول ازدواج همیشه میگفت صالح... منم دوست دارم این اسم و چندتا اسم دیگه رو.اما بابا میگه فقط صالح انشالله که همیشه سالم و صالح باشی پسرکم و بعد از اون اولین مسافرت سه نفرمونو رفتیم قم و جمکران.26 شهریور...پسرگلم تو شکم مامانش اومد زیارت... الان دیگه رفتم تو شش ماه و تو همه جا تو بغل منی و چه حس خوبیه و حس بهتر اینه که یه مدته دیگه هرروز ضربه ها و تکوناتو حس میکنم و واضح تر شده تکونات نفسم و من همش منتظرم که تو کی...
13 مهر 1395

روز مهم

سلام نی نی فندقی من امروز برای من یه روز خیییییییلی خاصه آخه امروز دیگه میفهمم دختری یا پسری برای منو بابات که اصلا فرقی نمیکنه...انشالله اول از همه سالم باشی...اما خب خیییلی دوست دارم زودتر بفهمم جنسیتتو عزیزترینم...برات لباسای خوشگل بخرم...اسمتو صداکنم و باهات حرف بزنم و.... دارم لحظه شماری میکنم تا چند ساعت دیگه که برم سونوگرافی...دیشب تا صب همش خاب سونو و دکتر دیدم. خیلی حس خوبیه اما یکم استرس دارم... انشالله همه چی خوب باشه و تو خوب خوب باشی ...
9 شهريور 1395